.

中文(简体) Português English (US) Français Deutsch Italiano 日本語 한국어 Русский Español
Site Translator Widget with Flags
۹:۰۰

مژگان

ارسال شده توسط mehran


چشمهای درشت سیاه با مژه ای بلند فر خورد ه اش نا خود آگاه توجه همه را جلب میکرد . ساکت بود. وقتی دیدمش یاد این شعر افتادم :"ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و توغایب زمیانه" روبروی من توی پارک روی نیمکت تنها نشسته بود وه چه زیبا بود.
برخاست و جلو آمد" خیره به من نگاه کرد جلوم ایستاد از خودم خجالت کشیدم. از اینکه نامحرمی در چشمانم چشم دوخته ...... ولی شعاع نگاهش جانکاه بود. یک چیزی نگاه مرا به او دوخته بود به من زل زد و گفت:
" رفتم به در صومعه ی عابد و زاهد......دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد......گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد."
وقتی این ابیات را شنیدم که ادامه مخمس عارفانه شیخ بهایی بود بیهوش در دریایی از نور غرقه شدم نمیدانم چگونه ذهن مرا خواند......؟
سالها از آن روز میگذرد هنوز هم روی همان نیمکت می نشینم و آن صدا در گوشم زمزمه میکند : ای تیر غمت را دل عشاق نشانه"هرگز او را ندیدم تو گویی او فرشته ای بود که مرا از به دنیای نور تبعید کرد.از آن روز مسیر زندگی من تغییر کرد.من دیگر مست می هیچ کس نشدم الا می حق .چشمه های عرفان به دلم جاری شد.در فراق آن پریچهره عاشق شده وامانده ماندم و ماندم.

نویسنده: دکتر رضا قهستانی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۵:۴۶
ارسال شده توسط mehran

سلام

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed